معنی از کار کاردراوردن، در اثر زحمت وکار ایجاد کردن حل کردن، تعبیه کردن، تدبیر کردن، تمرین, معنی از کار کاردراوردن، در اثر زحمت وکار ایجاد کردن حل کردن، تعبیه کردن، تدبیر کردن، تمرین, معنی اx lاc lاcbcاmcbj، bc اec xpkت mlاc اd[اb lcbj pg lcbj، تufdi lcbj، تbfdc lcbj، تkcdj, معنی اصطلاح از کار کاردراوردن، در اثر زحمت وکار ایجاد کردن حل کردن، تعبیه کردن، تدبیر کردن، تمرین, معادل از کار کاردراوردن، در اثر زحمت وکار ایجاد کردن حل کردن، تعبیه کردن، تدبیر کردن، تمرین, از کار کاردراوردن، در اثر زحمت وکار ایجاد کردن حل کردن، تعبیه کردن، تدبیر کردن، تمرین چی میشه؟, از کار کاردراوردن، در اثر زحمت وکار ایجاد کردن حل کردن، تعبیه کردن، تدبیر کردن، تمرین یعنی چی؟, از کار کاردراوردن، در اثر زحمت وکار ایجاد کردن حل کردن، تعبیه کردن، تدبیر کردن، تمرین synonym, از کار کاردراوردن، در اثر زحمت وکار ایجاد کردن حل کردن، تعبیه کردن، تدبیر کردن، تمرین definition,